هرروزه، چیزی که انسان هر روز به آن احتیاج داشته باشد، از قبیل خوراک و پوشاک، برای مثال یکی جامه واین باد روزه ز قوت / دگر زاین همه بیشی و سیری است (سنائی - مجمع الفرس - بادروزه)
هرروزه، چیزی که انسان هر روز به آن احتیاج داشته باشد، از قبیل خوراک و پوشاک، برای مِثال یکی جامه واین باد روزه ز قوت / دگر زاین همه بیشی و سیری است (سنائی - مجمع الفرس - بادروزه)
بادرنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، ترنگان، ترنجان، بادرونه، بادرنجبویه
بادرَنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، تُرُنگان، تُرُنجان، بادرونه، بادرَنجبویه
بادرنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، ترنگان، ترنجان، بادرویه، بادرنجبویه
بادرَنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، تُرُنگان، تُرُنجان، بادرویه، بادرَنجبویه
رجوع به بادروزه شود، مردم سبک و بی تمکین و وقار را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). سبکسر. (اوبهی) (صحاح الفرس). یعنی بادمانا که آن سبک سر و بی وزن باشد. (فرهنگ خطی نسخۀ کتاب خانه لغت نامه). بی سنگ. سبک سر و بی وقار. (فرهنگ سروری). سبکسار. (شرفنامۀ منیری). بی تمکین و متکبر بی معنی. (آنندراج) (انجمن آرا) (مجموعۀ مترادفات ص 25). بادسر. بی مغز. سبک مغز. (فرهنگ شاهنامۀ رضازادۀ شفق). بادسر. رجوع به بادسر شود: ستوده نباشد سر بادسار برین داستان زد یکی هوشیار. فردوسی. بدو (به طوس) گفت گودرز بازآر هوش سخن بشنو و پهن بگشای گوش... مرا نیست زآهنگری ننگ و عار خرد باید و مردی ای بادسار. فردوسی. یکی بادسار است ناپاک رای نه شرم از بزرگان نه ترس از خدای. فردوسی. ازین پس علی تکین دگر ارسلان تکین سه دیگر طغان تکین قدرخان بادسار. فرخی. نگوید تا برویش ننگرم من نه چون هر ژاژخای بادساری. ناصرخسرو (در وصف کتاب) . پر از باد است که را سر، دگربار گرانتر زآن ندیدم بادساری. ناصرخسرو. از شرار تیغ بودی بادساران را شراب وز طعان رمح بودی خاکساران را طعام. امیرمعزی. دادم ببادساری دل را بباد عشق نشگفت اگر بباد دهد بادسار دل. سوزنی. بوبکر اعجمی پسری ماند یادگار دیوانه زن بمزدی و معتوه بادسار. سوزنی. جز آتشی که در گل آدم دمید عشق آبی دگر نبود درین خاک بادسار. ادیب پیشاوری. ، سربهوا. (آنندراج)، جای پرباد. (فرهنگ شاهنامۀ رضازادۀ شفق)
رجوع به بادروزه شود، مردم سبک و بی تمکین و وقار را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). سبکسر. (اوبهی) (صحاح الفرس). یعنی بادمانا که آن سبک سر و بی وزن باشد. (فرهنگ خطی نسخۀ کتاب خانه لغت نامه). بی سنگ. سبک سر و بی وقار. (فرهنگ سروری). سبکسار. (شرفنامۀ منیری). بی تمکین و متکبر بی معنی. (آنندراج) (انجمن آرا) (مجموعۀ مترادفات ص 25). بادسر. بی مغز. سبک مغز. (فرهنگ شاهنامۀ رضازادۀ شفق). بادسر. رجوع به بادسر شود: ستوده نباشد سر بادسار برین داستان زد یکی هوشیار. فردوسی. بدو (به طوس) گفت گودرز بازآر هوش سخن بشنو و پهن بگشای گوش... مرا نیست زآهنگری ننگ و عار خرد باید و مردی ای بادسار. فردوسی. یکی بادسار است ناپاک رای نه شرم از بزرگان نه ترس از خدای. فردوسی. ازین پس علی تکین دگر ارسلان تکین سه دیگر طغان تکین قدرخان بادسار. فرخی. نگوید تا برویش ننگرم من نه چون هر ژاژخای بادساری. ناصرخسرو (در وصف کتاب) . پر از باد است کُه را سر، دگربار گرانتر زآن ندیدم بادساری. ناصرخسرو. از شرار تیغ بودی بادساران را شراب وز طعان رمح بودی خاکساران را طعام. امیرمعزی. دادم ببادساری دل را بباد عشق نشگفت اگر بباد دهد بادسار دل. سوزنی. بوبکر اعجمی پسری ماند یادگار دیوانه زن بمزدی و معتوه بادسار. سوزنی. جز آتشی که در گل آدم دمید عشق آبی دگر نبود درین خاک بادسار. ادیب پیشاوری. ، سربهوا. (آنندراج)، جای پرباد. (فرهنگ شاهنامۀ رضازادۀ شفق)
بادروژه. بمعنی هرروزه باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). عادت بود مستمر. عادت و کار هرروزه است چه غذا باشد چه لباس که هر روز پوشند یا کاری که هر روز کنند. معتاد. مألوف. چیزی که هر روز بکار برند و استعمال کنند چون جامه و لباس هرروزه و قوت هرروزه و کار هرروزه چنانکه در تاج المآثر گوید: لشکر اسلام جامه های بادروزه را به لباس حرب بدل کردند. سنائی گوید، مصرع: یکی جامه زین بادروزه ز قوت. و سوزنی گوید: که شد مدیح تو تسبیح بادروزۀ من. و بحذف دال نیز گفته اند، و در مقامات حمیدی گفته: که عروس را به پیرایۀ همسایه یک شب بیش نتوان آراست و آرایش بادروزه بسؤال و جواب دریوزه نتوان خواست. (از رشیدی). مشرف ای شرف گوهر حمیدالدین که شد مدیح تو تسبیح بادروزۀ من. سوزنی. رجوع به شعوری ج 1 ورق 190، و بادروز شود.
بادروژه. بمعنی هرروزه باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). عادت بود مستمر. عادت و کار هرروزه است چه غذا باشد چه لباس که هر روز پوشند یا کاری که هر روز کنند. معتاد. مألوف. چیزی که هر روز بکار برند و استعمال کنند چون جامه و لباس هرروزه و قوت هرروزه و کار هرروزه چنانکه در تاج المآثر گوید: لشکر اسلام جامه های بادروزه را به لباس حرب بدل کردند. سنائی گوید، مصرع: یکی جامه زین بادروزه ز قوت. و سوزنی گوید: که شد مدیح تو تسبیح بادروزۀ من. و بحذف دال نیز گفته اند، و در مقامات حمیدی گفته: که عروس را به پیرایۀ همسایه یک شب بیش نتوان آراست و آرایش بادروزه بسؤال و جواب دریوزه نتوان خواست. (از رشیدی). مشرف ای شرف گوهر حمیدالدین که شد مدیح تو تسبیح بادروزۀ من. سوزنی. رجوع به شعوری ج 1 ورق 190، و بادروز شود.
نام بادی که در بابل سر و نواحی آن از آغاز شبانگاه تا بامداد وزد و در اول گرم و سپس خنک باشد. در تابستان هوا را خنک و در زمستان سرد کند، طمطراق و رجزخوانی: یکی نامه بنوشت پر باد و دم سخن گفت هرگونه از بیش و کم. فردوسی. یکی نامه بنوشت باباد و دم که قیصر چرا کرد با من ستم. فردوسی. کجا خواهران جهاندار جم کجا نامداران با باد و دم ؟ فردوسی. ، لاف. دعوی باطل: یکسره میره همه باد است و دم یکدله میره همه مکر و مریست. حکیم غمناک (از فرهنگ اسدی). ، اشتلم: فریدون فرخ که با داغ و درد بگیتی درون دیده پرآب کرد... ز تور و ز سلم آمد این باد و دم که بر ایرج آمد از ایشان ستم. فردوسی
نام بادی که در بابل سر و نواحی آن از آغاز شبانگاه تا بامداد وزد و در اول گرم و سپس خنک باشد. در تابستان هوا را خنک و در زمستان سرد کند، طمطراق و رجزخوانی: یکی نامه بنوشت پر باد و دم سخن گفت هرگونه از بیش و کم. فردوسی. یکی نامه بنوشت باباد و دم که قیصر چرا کرد با من ستم. فردوسی. کجا خواهران جهاندار جم کجا نامداران با باد و دم ؟ فردوسی. ، لاف. دعوی باطل: یکسره میره همه باد است و دم یکدله میره همه مکر و مریست. حکیم غمناک (از فرهنگ اسدی). ، اشتلم: فریدون فرخ که با داغ و درد بگیتی درون دیده پرآب کرد... ز تور و ز سلم آمد این باد و دم که بر ایرج آمد از ایشان ستم. فردوسی